چراغ های رابطه
چراغ های رابطه تاریکند.... پرواز را بخاطر بسپار .... پرنده مردنیست ....
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, توسط اقلیما |

 

من عاشق خونه هایی هستم که کتابخونه دارن. آدمهایی این خونه ها هم متفاوتن. و رفت و آمد به این خونه ها دوست داشتنیه چون میشه مدتها با  کتاب ها سرگرم شد، تازه چند تا هم امانت گرفت.

مطلب پایین هم یک پاراگراف از کتاب امانت گرفته شده به نام «انگشت اشاره ات کجا را نشانه رفته است؟» نوشته: «دکتر حسین اسکندری»  که خواستم شما هم بخونیدش.

 

خدایا با ما سخن بگو!

شاید ما آدم ها تنها موجوداتی در عالم باشیم که بهترین شکل زبان را داریم. زبانی برای گفتن، برای ارتباط داشتن، زبانی برای ایجاد کردن شبکه ی عظیم ارتباط های انسانی.اما شاید باور نکنی عمیق ترین درد ما آدم ها در همین جاست. ما آدم ها اصلا نمی توانیم با هم حرف بزنیم. درد عمیق ما ناتوانی در گفتگو است. ما با هم نمی توانیم هم کلام بشویم. هر کلمه واژه واژه ی حرفهایمان منبع بی پایان سوء تفاهم ها میان ماست.

خدای من! ما تا با هم سخن نگفته ایم حس می کنیم بسیار نزدیکیم، اما با تولد اولین کلمه به بیگانگانی کنار هم تبدیل می شویم. خدایا با ما سخن بگو! سخن گفتن را دوباره بیامور! به ما کلمه بده! ما با کمبود واژه مواجه ایم. خدایا کلمات ما همه مرده اند. ما با واژه های مرده سخن می گوئیم. خدایا به ما کلمه های تازه بده! واژه های نو، کلمات زنده ای برای زندگی. خدایا ما با قحطی زندگی روبه روییم. خدایا ما دچار خشکسالی واژه هاییم. خدایا کلمه های تازه و نو، بر زمین خشکیده ی گفتگوهایمان ببار. خدایا روحت را دوباره بر زمین جاری کن. خدایا دوباره خودت را به زمین هدیه کن! خدای من ما دچار قحطی تو هستیم. خدای من بیا و دوباره زمین را سبز کن.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, توسط اقلیما |

 

" سخت است حرفت را نفهمند،
سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند،
حالا میفهمم خدا چه زجری میکشد
وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ،
اشتباهی هم فهمیده اند."

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, توسط اقلیما |

 

از زیر گذر که با سرعت بالا میام و به پل ... می رسم پشت چراغ قرمز هنوز هم دارم فکر می کنم که چقدر...

احساس خوبی ندارم!  تصمیم خودم رو می گیرم بجای چپ به راست می پیچم و از خونه دور می شم.

از خونه دور می شم و به تو نزدیک . بی اینکه بهت خبر بدم یا قرار بذارم .

میدونم نیستی اما میام، میام جای همیشگی .. چقددر تو رو کم دارم...  اینجا بوی تو رو میده ... صبر میکنم، چه صبر بی امیدی .... به مردم خیره میشم و کم کم  احساس بهتری می کنم.

برمی گردم . از همون راهی که اومدم اینبار با تو و یک لبخند به خونه نزدیک می شم ....

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط اقلیما |

بنام تو

 

دیگر جوان نمیشوم ...

نه به وعده ی عشق ..

و نه به وعده ی چشمان تو ...

 

و دیگر به شوق نمی آیم ..

نه در بازی باد

و نه در رقص گیسوان تو ..

 

چه نامرادی تلخی !!!

و دریغا ..

چه تلخ فرو میریزم ..

با سنگینی این غربت عمیق ..

در سرزمین اجدادی خویش ...

 

و دریغا بر من

چگونه فراموش میشوند

سبدها و سفره هایی که سالهاست ...

نه سیب را میشناسند و نه مهربانی را ...

 

و دریغا بر من

چه لال و بی برگ و بال پیر میشوم

در این گستره ی تشویش

در این سوی دیوارهایی که از من دزدیده اند

سیب را و جان مایه ی سرود های جوانی را ...

 

" و دیگر جوان نمیشوم ..

نه به وعده ی این بهار که آمده است ...

و نه به وعده ی آن شکوفه های شکستنی ... !!! "

 

 محمدرضا عبدالملکیان

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 20 دی 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 

می خواهمت دوباره مثل همیشه ی  خواهش هایم

می جویمت دوباره مثل همیشه ی جستجوهایم

و می یابمت در میان همه یافته های همیشه ام، جستجو ها و خواهش هایم ...

اما دور...

دوری از من و ...

مثل همیشه می گذرم از خودم ، از تو، از دوری تو  و همه دوری هایم.

شاید همین بودن و نبودنت دلیل همیشه ی هروله ام باشد...

.

.

.

بگذریم دوباره حالم بده....

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 

به همه تقویم ها لعنت می فرستم زیرا که یادآور حدیث تکرار مکررات روزهای بلند و کشداری هستندکه روحم را می فرسایند.

تمام روزهای  طولانی که آرزو می کنم در یک روز خلاصه شوند، من نماز روز آخرم  را شکرگزارانه تر از همیشه میخوانم که پایان همه چیز باشد، پایان تمامی روزها، آرزوها،  رازها، نیازها و ...

اشکهایم به نومیدی بدل می شوند و بجای فرو ریختن، فرو خورده می شوند تا در شمایلی تازه نمود عینی پیدا کنند... درک می کنی؟

چشمهایم را می بندم- هیچ رویایی ندارم. هیچ .. حس می کنی؟

خداوندا به من نگاه کن، صدایم را بشنو، مرا در آغوش گیر، خسته ام، میخواهم در آغوشت زار زار گریه کنم، نوازشم کن، دلداریم بده، همه امیدم به توست و آنچه در دستهای توست. تو مرا خوب می شناسی و هیچ چیز از تو پوشیده نیست. مرا در شولای محبتت بپوشان و از سرمای زمین نفرین شده رهایم کن. آمین

« سردم است و انگار هیچ گاه گرم نخواهم شد.»

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 

دختران روستا به شهر فکر می کنند،

دختران شهر در آرزوی روستا می میرند،

مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند،

مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند،

پروردگارا،

کدامین پل ، در کجای جهان شکسته است که هیچ کس به خانه اش نمی رسد؟

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 

حافظ

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود                     ورنه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود

من دیوانه چو زلف تو رها می کردم                        هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود

یارب این آینه حسن چه جوهر دارد                         که درو آه مرا قوت تأثیر نبود

سر ز حسرت به در میکده ها بر کردم                     چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود

نازنین تر ز قدت در چمن ناز نرست                      خوش تر از نقش تو در عالم تصویرد

  تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم                      حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع             جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود                       
                           .....
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, توسط اقلیما |

حتی یک نگاه

 

یه صبح خوب از خواب بلند میشی و می بینی همه چی آرومه، غصه ها خوابیدن، چقدر خوشبختی و خلاصه همه چی مطابق میلته، اگر لبخند بزنی، تو خونه یه جوری نگات می کنن ...
 اگه از خونه بیایی بیرون و از کنار یه رهگذر رد بشی و لبخند بزنی فکر میکنه یا به اون میخندی یا...
اگر هم پشت فرمون باشی و از منظره های اطرافت لذت ببری و لبخند بزنی راننده ماشین کناری بهت خیره میشه...
یا حتی اگر با لبخند به ماشین پشت سری راه بدی، حتما تا یه مسیری دنبالت میاد و ول کن نیست...
تازه اگه به پلیس های سر چهارراه هم با لبخند نگاه کنی سریع شماره تو حفظ می کنن...
....
همه از دیدن یه آدم متبسم تعجب میکنن! میگی نه امتحان کن... و جوابشو برام بنویس...
فقط یکی هست که بدون تعجب و با مهربونی بهت میگه وقتی میخندی از همیشه زیباتر میشی...
 
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 کوچه به گوچه ذهنم گذرگاه توست

اینک معبری شده ام که تو در من میگذری

و من بر صلیب اراده ات

مثل عشق مصلوب می شوم...

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 25 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 

کنارت

آب خوردن  ............


مستم می کند

بی تو اما

تمام ِ

"بار" های جهان

فقط

بر دوشم است!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 

لعنت می فرستم به همه حصارهای ذهنی ام ، به همه ترس ها و واهمه هایی که در من رشد کرده اند.

به تردیدهای سیاهی که ریشه های پیچک وارشان سراسر وجودم را فرا گرفته و  به درهای  تمام بسته امید.

لعنت به زنجیر های سرد نباید و به همه قوانین مکتوب و محبوب دنیا .

لعنت به چهارراه هایی که مبهوتم می کنند , به همه  چراغ های  همیشگی زرد و قرمز .

...

لعنت به امتداد همه ی رازها.

به نیازهایی که به قطره های اشک بدل می شوند و  فرو نمی ریزند، لعنت به تمام بغض های فروخورده ام.

...

لعنت به لحظه ای که بودنت و و جودت را انکار می کنم... لعنت به تمام دروغ های صادقانه ام.

لعنت به لحظه ای که من ...

لعنت به من ... که خودم را انکار می کنم.

لعنت به من ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 

تقویم کهنه شد اما

بهار نیامده است هنوز

اینطور که نمیشود

باید خودم پی آفتاب بروم...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 

انار امروز جزو لیست خریدم بود، بعداز کلی زیر و رو کردن انارهای میوه فروشی محله، فکر خوردنشون  با نمک فراوون و گلپر، تا بعد از تمام کردن کارهای بی ابتدا و بی انتهای خونه مشغولیت لذت بخشی بود.

 

خب، حالا خسته از پختن شام و پذیرایی از مهمون های بی دعوت عصر و جمع و جور بعدش و شستن ظرفها و بردن اشغالها و .... یه ظرف انار دون شده خیلی میچسبید.

 

بسم ا... ، یکی انتخاب کردم، برداشتم و شروع کردم اولش  خوب پیش می رفت، اما یواش یواش اناره وحشی شد انگار که تازه فهمید میخوام بخورمش و اون نمی خواست که خورده بشه. دونه هاش با هم مسابقه پرش ارتفاع گذاشته بودن.  از من اصرار و از اناره انکار. بالاخره بعداز اینکه سرامیک ها و فرش و پیرهن منو با خون خودش لاله گون کرد، همه دونه هاش توی ظرف آروم گرفتند.

 

منم فاتحانه با نمکدون و گلپر به خودم خسته نباشید می گفتم که در حین ریختن گلپر، درش باز شد و همه ی همه ی گلپرها عاشقانه ریختن توی ظرف انارم. ..... فقط نگاشون کردم و ....

 

 بله، بله، بله (با لهجه بابا شاه بخونید لطفا) همه انارها رو شستم، خب برای خوردنشون مگه راه دیگه ای هم بود؟ مصرانه انارهای خیس رو خوردم البته بدون نمک و گلپر .

 

جای شما خالی ، ولی به هر مشقتی که بود موفق شدم..

 

 

 

پ ن۱: در موقع خرید دقت کنید و انارهایی رو جدا کنید که وحشی نباشن.

پ ن ۲:  در صورت امکان از یکی بخواین که براتون انار دون کنه.

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 

 به آرومی منو بطرف خودش کشید و سرم رو گذاشت روی شونه هاش. گفت  گریه کن، هر چقدر که دوست داری. توی دلم آرزو می کردم که ای کاش بجای اینکه کنارم باشه، روبروم نشسته بود و می شد ساعتها ابری باشم.

 

گذاشت که ببارم بی وقفه، بی پرسش و بی چرا. نگران لباسش بودم، نکنه سیاهی مژه هام مهربونیش رو لو بده. خیلی پر حرفی کردم براش. از این شاخه به او شاخه، بی ربط و با ربط ، همه رو گوش داد، دلداریم داد. گاهی گونه هام رو نوازش می کرد و می گفت بازم بگو...

 

 صدای موزیک رو کم میکنه تا صدام رو بشنوه. نمی دونم میون گریه هام حرف می زنم یا میون حرفهام گریه  می کنم. دستم رو می بوسه و میگه: یخ کردی ....

 

بخاری رو روشن میکنه. گرمای مطبوعی  به صورتم میخوره، توی صندلی فرو می رم به جاده خیره میشم. به چراغهای سفیدی که با سرعت نزدیک می شن و به چراغهای قرمزی که به سرعت دور میشن. گفتم  تند نرو. نمی خواستم زمانم و جاده ، هیچ کدوم تموم بشن. حالم بهتر شده فقط به جاده نگاه می کنم، دلم سیگارمو میخواد.

 

گفت حالا نوبت منه و حرفهایی زد که شاید هیچ وقت به هیچ کسی نمی گفت. حرفهایی از جنس حرفهای من. گره هایی اگرچه باز نشدنی ولی ....

 

......

 

تمام راه ها، خیابون ها، جاده ها و بزرگراه هایی که منو از خودم دور و به اون نزدیک میکنه رو دوست دارم. مثل اون پل روی رودخونه ، توی یکی از شهرهای اطراف اینجا(اسمش نمی دونم چیه) ولی دوستش دارم وقتی بهش گفتم کلی خندید.

 

 گفت سبک شدی؟ بهتری ...؟

به چشماش نگاه کردم، سرعتش رو کم کرد و دوباره منو بطرف خودش کشید....

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط اقلیما |

جهان بی کمال یا در راهی دراز بسوی کمال یافتن نیست. نه، جهان در هر دم کامل است. هر گناه در درون خود آمرزش به همراه دارد. همه کودکان خرسال بالقوه پیران کهن سالند. همه شیرخوارگان مرگ را به همراه خود دارند و همه میرندگان زندگی جاوید را.

به هنگام فکر و ذکر ژرف میتوان گذر روزگار را به دور افکند. در یک دم همه گذشته و اکنون و آینده را با هم دید و آنگاه همه چیز نیک است. همه چیز کامل است، همه چیز برهمن است. هر چیز که هست نیک است.  چه مرگ، چه زندگی، چه گناه، چه پاکی و چه خردمندی چه دیوانگی، همه چیز بایسته است. همه چیز تنها نیازمند همرأیی من و همراهی من و دریافت مهر آمیز من است.

آنگاه همه چیز با من سازگار است و هیچ چیز نمی تواند به من آسیب رساند. از راه تن و جان خود فراگرفتم که گناه کردن برای من بایسته است، دریافتم که بایست دنبال خواسته و توانگری بکوشم و دچار دل آشوبه شوم و به ژرفای نومیدی درافتم تا بیاموزم که جهان را دوست بدارم و در برابر آنها ایستادگی نکنم و دیگر آن را با گونه ای جهان پنداری و دلخواه و در پنداری کمال برانگیزم اما آن را همچنان که هست بگذرانم، دوستش بدارم و شادباشم که درآنم زیرا ؛

مهرورزی بزرگترین و ارجمندترین چیزهای جهان است.

 هرمان هسه (سیذارتا)

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 

ای شب از رویای تو رنگین شده

 

 سینه از عطر توام سنگین شده

 

 ای بروی چشم من گسترده خویش

 

 شادیم بخشیده از اندوه بیش

 

 همچو بارانی که شوید جسم خاک

 

 هستیم زالودگی ها کرده پاک

 

 ای تپش های تن سوزان من

 

 آتشی در سایه مزگان من

 

 ای ز گندمزارها سرشارتر

 

 ای ز زرین شاخه ها پربارتر

 

 ای در بگشوده بر خورشید ها

 

 در هجوم ظلمت تردیدها

 

 با توام دیگر ز دردی بیم نیست

 

 هست اگر جز درد خوشبختیم نیست

 

 این دل تنگ من و این بار نور؟

 

 هایهوی زندگی در قعر گور؟

 

 

 

 ای دو چشمانت چمنزاران من

 

 داغ چشمت خورده بر چشمان من

 

 پیش ازینت گرکه در خود داشتم

 

 هر کسی را تو نمی انگاشتم

 

 

 

 درد تاریکیست درد  خواستن

 

 رفتن و بیهوده خود را کاستن

 

 سر نهادن بر سیه دل سینه ها

 

 سینه آلبودن به چرک کینه ها

 

 در نوازش نیش ماران یافتن

 

 زهر در لبخند یاران یافتن

 

 زر نهادن در کف طرارها

 

 گم شدن در پهنه بازارها

 

 

 

  آه ای با جان من آمیخته

 

 ای مرا از گور من انگیخته

 

 چون ستاره با دو بال زرنشان

 

 آمده از دوردست آسمان

 

 از تو تنهائیم خاموشی گرفت

 

 پیکرم بو هم آغوشی گرفت

 

  جوی خشک سینه ام را آب تو

 

 بستر رگهام را سیلاب تو

 

 در جهانی اینچنین سرد وسیاه

 

 با قدمهایت قدمهایم براه

 

  

 

 ای بزیر پوستم پنهان شده

 

 همچو خون در پوستم جوشان شده

 

 گیسویم را از نوازش سوخته

 

 گونه هایم از هرم خواهش سوخته

 

 آه ای بیگانه با پیراهنم

 

 آشنای سبزه زاران تنم

 

 آه ای روشن طلوع بی غروب

 

 آفتاب سرزمین های جنوب

 

 آه ای از سحر شاداب تر

 

 از بهاران تازه تر سیراب تر

 

 عشق دیگر نیست این . این خیرگیست

 

 چلچراغی در سکوت وتیرگیست

 

 عشق چون در سینه ام بیدار شد

 

 از طلب پا تا سرم ایثار شد

 

 این دگر من نیستم من نیستم

 

 حیف از آن عمری که با من زیستم

 

 ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

 

 خیره چشمانم براه بوسه ات

 

 ای تشنج های لذت در تنم

 

 ای خطوط  پیکرت پیراهنم

 

 آه می خواهم که بشکافم زهم

 

 شادیم یکدم بیالاید به غم

 

 آه می خواهم که برخیزم زجای

 

 همچو ابری اشک ریزم هایهای

 

  

 

 این دل تنگ من واین دود عود؟

 

 در شبستان زخمه های چنگ و رود؟

 

 این فضای خالی و پروازها؟

 

 این شب خاموش واین آوازها؟

 

 ای نگاهت لای لای سحربار

 

 گاهوار کودکان بی قرار

 

 ای نفسهایت نسیم نیمخواب

 

 شسته از من لرزه های اضطراب

 

 خفته در لبخند فرداهای من

 

 رفته تا اعماق دنیاهای من

 

  

 

 ای مرا با شور وشعر آمیخته

 

 اینهمه آتش به شعرم ریخته

 

 چون تب عشقم چنین افروختی

 

 لاجرم شعرم به آتش سوختی

 

 

 فروغ فرخزاد

دعا میکنم روحش تا همیشه در آرامشی ابدی باشد..

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط اقلیما |

امام حسين (ع) فرمود:

آنچه را طاقت نداري به عهده مگير، به آنچه نخواهي رسيد مپرداز، آنچه را قادر نيستي به شمار نياور، جز به اندازه اي که سود مي بري هزينه مکن، پاداش، جز به اندازه کارکرد خويش مخواه، جز به فرمانبرداري از خداي سبحان که به دست آورده اي شادمان مشو و جز آنچه که خود را براي آن شايسته مي بيني دريافت نکن.

 در مواردي که حق تو را ملزم مي سازد، بر آنچه نمي پسندي، شکيبا باش و در مواردي که هواي نفس  تو را فرا مي خواند، از آنچه دوست مي داري، خود را نگهدار.

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 

 

 

 

 

 

 

من خواب تعبیر شدنی توام...

 

 

غمگین نباش...

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط اقلیما |

 

 

 سلام بانو، سلام و سلامتی و تندرستی نثارت باد. نثار روح مهربان و جسم خسته ات.

 

بانو سالهاست که از تو دورم، اما در این دوری  روزی از یادم نرفته ای. در دوردستها و در فراسوی جاده ها جستجویت نمی کنم، چرا که تو با منی، تو در منی، هر چند که من در درونت زیسته ام، اما سالهاست که تو در منی.

 

تو که انیس و مونس تلخ و شیرینم بوده ای  و من چون لوحه ای در دستهای تو بوده ام، هر چه امروز کسی در من می خواند ، تو روزی نوشته ای، من دست نوشته توام.

 

مادرم، با شروع روزهای مادریم، تو را دیگر بار و دیگر گونه شناختم. بزرگی تو را و بزرگی عشقت را لمس کردم. تو را در بالینم، در قدم های نخستینم، در کلام اولم و در شگفتیهای کوچکم و اعجاز بوسه های تو بر دستها و پاهای زخمی ام یافتم.

 

تو چنان بودی که نفهمیدم چه کرده ای. حال تو را می یابم با همه عشق مادریت. به تو نگاه می کنم و صبوریت را اندازه می کنم و مهرت را.

 

با خودم می اندیشم «مگر دل آدمی تا کجا استعداد دوست داشتن دارد؟»

 

قرار شبهای بی قراریم و رازدار روزهای شادمانیم می خواهمت و هنوز هم برای آرامشم حضور تو را بهانه می کنم.

می بوسمت و می ستایمت و می خواهمت که بمانی، همیشه شاد، تندرست و خشنود...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط اقلیما |
 

 

 

تنها مار می داند...

وقتی پوست می اندازیم

از همیشه کهنه تریم...

 

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط اقلیما |

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید           کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید

 

 

کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید                تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید

 

چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید                  تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید

 

کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید   چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آیدژ

 

بهار امسال پنداری همی خوشتر ز پار آید        ازین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید

 


کنون ما را بدان معشوق سیمین بر نیاز آید                به شادی عمر بگذاریم اگر معشوق باز آید


بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی     ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نورو
ز

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط اقلیما |

مثل لحظه ای که باغ, در ترنم ترانه شکوفا میشود, غرق در شکوفه میشود
روزگارتان بهـار
لحظه هایتان پر از شکوفـه باد.
سال نـو مبارک